دل من بغداد است.
کودکاناش همه آزردهٔ جبر، و چه اجبارِ خوش آهنگی بود.
کودکان میرفتند، همه پابوسیِ مرگ و دموکراسیِ سبز، لجنی در بر داشت.
حرفِ خوب هم زور بود…
” ما آمده ایم تا که شما را به تمدن ببریم “
” ما آماده ایم با موشک، تا شما را برهانیم ز جنگ “
حرفِ حق هم زور بود.
رودههای کودکِ بغدادی روی پیشانیِ بابا مانده است.
پسری جان داده است، که به جبر آمد و با جبر پرید.
بمبها را میدید. رویِ قلبش، تک تک ساعت بود.
سیم هایی خوش رنگ، خطِ سیر مرگ بود.
همه از خاک هستیم و به او در راهیم…
دل بغدادیِ من پرپر شد.
سالها سرخ گذشت. سبزیِ آزادی بوی مردابِ تمدن دارد.
خیر خواهی زور بود. دیدهبانی کور بود.
که حقوقِ بشرِ مرده به چه کار آید؟؟؟
میرا ( علی )