تو خانهٔ خرابه را به خواهرت سپردی و گذشتی از کلامِ زور
عبور در عبورِ تو دچارِ شک شد از هویتش، دچارِ باورت شدی که تو زنی که تو شروع خلقتی
گذشتی و گرفتی از برادرت دلیلِ داد را. گرفتی از برادرت تو واژهٔ مریض را
رها شدی ز خانه ای که منطقش نشانِ عصرِ سنگ داشت، که فلسفه درنگ داشت
تو خانه را به مادرت سپردی و گذشتی از تفکرِ اجاق و دیگ
چگونه زندگی کنی درونِ خانهای که حرفها چرمی اند، که پندها سیلی اند؟؟؟
زنانِ سرزمینِ من همه الهههای زایش اند. تمامشان پرانشان شکسته است
چرا به بند میکشیم پرنده را؟؟؟
برای دختری به رنگِ قو
میرا