Archive for the ‘Uncategorized’ Category

تو خانهٔ خرابه را به خواهرت سپردی و گذشتی از کلامِ زور

عبور در عبورِ تو دچارِ شک شد از هویتش، دچارِ باورت شدی که تو زنی‌ که تو شروع خلقتی

گذشتی و گرفتی‌ از برادرت دلیلِ داد را. گرفتی‌ از برادرت تو واژهٔ مریض را

رها شدی ز خانه ای‌‌ که منطقش نشانِ عصرِ سنگ داشت، که فلسفه درنگ داشت

تو خانه را به مادرت سپردی و گذشتی از تفکرِ اجاق و دیگ

چگونه زندگی‌ کنی‌ درونِ خانه‌ای که حرف‌ها چرمی اند، که پند‌ها سیلی‌ اند؟؟؟

زنانِ سرزمینِ من همه الهه‌های زایش اند. تمامشان پرانشان شکسته است

چرا به بند می‌کشیم پرنده را؟؟؟

 

برای دختری به رنگِ قو

میرا

دل‌ من بغداد است.

کودکان‌اش همه آزردهٔ جبر، و چه اجبارِ خوش آهنگی بود.

کودکان می‌رفتند، همه پابوسیِ مرگ و دموکراسیِ سبز، لجنی در بر داشت.

حرفِ خوب هم زور بود…

” ما آمده ایم تا که شما را به تمدن ببریم “

” ما آماده ایم با موشک، تا شما را برهانیم ز جنگ “

حرفِ حق هم زور بود.

روده‌های کودکِ بغدادی روی پیشانیِ بابا مانده است.

پسری جان داده است، که به جبر آمد و با جبر پرید.

بمب‌ها را میدید. رویِ قلبش، تک‌ تک‌ ساعت بود.

سیم هایی خوش رنگ، خطِ سیر مرگ بود.

همه از خاک هستیم و به او در راهیم… 

دل‌ بغدادیِ من پرپر شد.

سالها سرخ گذشت. سبزیِ آزادی بوی مردابِ تمدن دارد.

خیر خواهی‌ زور بود. دیده‌بانی کور بود.

که حقوقِ بشرِ مرده به چه کار آید؟؟؟

میرا ( علی‌ )

Image

به تنگیِ دست زبر پدر

به کشتی‌ِ دل‌ که نشسته به گًل

به نگاهِ خیره به توپ

نگاه می‌کنم به زندگی‌ در جوب

بدونِ اصول من شاکی‌‌ام از غروب

که نداده حقوق که ندارد پول

که همیشه یکی‌ گرگ است حتما برای گوسفندِ خوب

که در عمق  گیلاسِ شرابِ تو شرف غرق است

که نگاهِ من است به خودم زیر خط معلقِ فقر

به جابجاییِ مقیاسِ تو برای گشنگی ام

که گرسنگی‌ام اولین پله برای بحث‌های فلسفی‌ است

که نه تقدم و تأخر مرغ و تخمِ مرغ

که نه ارجعیتِ علم بر ثروت

که درد اول جبر و دردِ دوم فقر است

نگاه می‌کنم به سینه‌ام به گردنِ خوش تراش

که به جبر زاده شده‌ام که زنم زیبا

گوش می‌کنم به معده‌ام به صدای قورباغه ها

من گرسنه‌ام هرچند که میخورم روزانه فقر را

من اگر برای نان نفروشم تن‌ را

برای اجاره خانه می‌فروشم تن‌ را

من کنارِ خیابان نگاه می‌کنم به تو

به تفاوتِ ما به شنیدنِ بوق

گوش می‌کنم به وجدانم به آروغِ سیری‌اش که درونم پیچید

در باز شد بسته شد زنی‌ فاحشه با شکمی سیر شد

علی‌

عق

Posted: July 19, 2012 in Uncategorized

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﺭ ﺷﺮﺕ ﻣﻦ اﺳﺖ

ﻣﻦ ﻓﻘﻄ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﻨﻢ ﺧﻮﺩ ﺷﻨﻮﻡ

ﻣﻦ ﻓﻘﻄ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻢ

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﺭ ﺷﺮﺗﻢ ﺯﻳﺮ ﺗﺨﻤﻢ ﺧﻮاﺏ اﺳﺖ

ﺧﻮاﺏ ﺳﮓ ﻣﻴﺒﻴﻨﺪ

ﻛﻪ ﺳﮓ اﺯ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﺮﻑ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ

ﻛﻪ اﮔﺮ ﺳﮓ ﺑﺸﻮﺩ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻬﺮ

ﭘﺮ ﻃﺮﻓﺪاﺭ ﺗﺮ اﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ

ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﺭ ﺷﺮﺗﻢ ﺑﻮﻱ اﻧﺴﺎﻥ ﺩاﺭﺩ

ﺑﻮﻱ ﺗﺨﻤﻢ ﺩﻟﻨﺸﻴﻦ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﺨﻢ ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﻧﻜﺸﺖ

ﺗﺨﻢ ﻣﻦ ﻗﺎﺗﻞ ﻫﻢ ﻧﻮﻉ ﻧﺸﺪ

ﺗﺨﻢ ﻣﻦ ﺯﻭﺭ ﻧﮕﻔﺖ و ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻭاﺭﺩ ﻣﺮﺯ ﻧﺸﺪ

ﺗﺨﻢ ﻣﻦ در ﺩﻝ ﻳﻚ ﺷﻬﺮ ﺷﻠﻮﻍ ﺩﺧﺘﺮﻱ ﺭا ﻧﺪﺭﻳﺪ 

ﻣﺎﺩﺭﻱ ﺭا ﺑﻪ ﻋﺰاﻳﻲ ﻧﻨﺸﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﭘﺴﺮ ﻗﺎﺏ ﺷﻮﺩ ﮔﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﺧﺎﻙ ﺷﻮﺩ

ﺗﺨﻢ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﺮﻑ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ

اﺯ ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻢ

اﺯ ﺧﻮﺩﻱ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺧﻮﺩ اﺯ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻢ

اﺯ ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻛﻨﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ

ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻣﻦ ﻣﺮﮒ ﻃﺎﻟﺐ ﺑﺎﺷﺪ

ﻛﻪ ﻧﺒﻴﻨﺪ ﻭﻃﻨﺶ ﺳﻮﮊﻩ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺎﺷﺪ

(علی روحی)

پرسه در پوچی

Posted: July 12, 2012 in Uncategorized

ﻣﻨﻢ و ﺩﻟﻲ ﻛﻪ ﻛﺎﻣﻼ ﺑﻲ ﺣﺲ

ﻣﻨﻢ و ﻳﻚ ﻣﺸﺖ اﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺎﻗﺺ

ﻣﻨﻢ و ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﺎﻣﻼ ﻋﺎﺩﻱ

ﻣﻨﻢ و ﺧﻨﺪﻫﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﻴﺒﻬﺎﻱ ﺧﺎﻟﻲ

ﻣﻨﻢ و اﺭﺗﻔﺎﻉ ﭘﺴﺖ و ﺣﻘﻴﺮ ﻋﺸﻖ

ﻣﻨﻢ و ﻓﻌﻠﻬﺎﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ و ﺯﺷﺖ

ﻣﻨﻢ و ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺜﻴﻔﺖ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ و ﺯﻥ

ﻣﻨﻢ و ﺩﺭﺩﻱ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩﻛﺸﻲ و ﻏﻢ

ﻣﻨﻢ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻩ اﺯ ﻣﺪاﺭ ﻣﻠﻴﺖ و ﻣﺬﻫﺐ

ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺳﺘﻴﺰ ﺑﺎ ﺧﺮاﻓﻪ و ﺳﻨﺖ

ﻣﻨﻢ ﺩﺭﻳﺪﻩ ﺭﻭﺑﺮﻱ ﻓﺨﺮ ﻋﺠﻢ ﺑﺮ ﻋﺮﺏ

ﻣﻨﻢ اﻧﻜﺎﺭ اﺟﺒﺎﺭ ﺩﻳﻦ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻋﺠﻢ

ﻣﻨﻢ و ﺗﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ و ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻴﺨﻨﺪﻱ

ﻣﻨﻢ و ﺗﻮﻳﻲ ﻛﻪ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﺑﻲ ﺭﻧﮕﻲ

ﻣﻨﻢ و ﺷﻌﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﻃﺒﺶ ﺧﻮاﺏ اﺳﺖ

ﻣﻨﻢ و ﺣﺮﻓﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺗﻮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ

ﻣﻨﻢ و اﻋﺘﺮاﺽ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻗﻼﺩﻫﺎﻱ ﻃﻼ

ﻣﻨﻢ و ﺳﻜﻮﺗﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻳﻲ ﻏﺮﻕ ﺑﻼ

ﻣﻨﻢ و ﺟﻬﺎﻧﺖ ﻛﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻟﭙﺘﺎﭖ

ﻣﻨﻢ و ﺟﻬﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻟﭙﺘﺎﭖ

ﻣﻨﻢ و ﺟﻮان ﻋﻘﻴﻢ ﺯﻳﺮ ﭘﻞ و ﺳﺮﻧﮓ

ﻣﻨﻢ و ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺻﻮﺭﺕ و ﺩﻭ ﺭﻧﮓ

ﻣﻨﻢ و ﺩﺧﺘﺮﻱ ﻛﻪ ﻧﺎﻥ ﺷﺒﺶ ﻻﻱ ﭘﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ

ﻣﻨﻢ و ﻣﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﻧﺎﻥ ﺩاﺩ و ﻧﮕﺮاﻥ ﺟﺎﻳﺶ ﺑﻮﺩ

ﻣﻨﻢ و ﺯﻥ اﺯﺑﻚ و ﻧﺎﺯاﻳﻲ ﺑﻲ ﺧﺒﺮﻱ

ﻣﻨﻢ و ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺎﻛﺴﺘﺎﻧﻲ و ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺣﺠﺮﻱ

ﻣﻨﻢ و ﻣﺮﺩ ﻓﻠﺴﻂﻴﻨﻲ و ﻣﻐﺰ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﺩاﺩﻩ

ﻣﻨﻢ ﻭ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﺭﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻴﺪﻩ

ﻣﻨﻢ و ﺩﺭﺩﻱ ﻛﻪ اﻱ ﻛﺎﺵ ﺗﻮاﻡ ﺑﻮﺩﻱ

ﻛﻪ ﺑﻌﺪ اﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﻛﻪ ﺑﺨﺎﺭ ﺷﺪﻡ اﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻱ

ﻛﻪ ﻣﻴﺸﺪﻱ ﻭاﺭﺙ ﻣﻦ و ﺩﺭﺩ اﻳﻦ ﻛﻨﻜﺎﺵ

ﻛﻪ ﺗﻮﻳﻲ ﺁﻏﺎﺯ اﺟﺘﻤﺎﻉ ﺧﺎﻟﻲ اﺯ اﻱ ﻛﺎﺵ

(ﻋﻠﻲ ﺭﻭﺣﻲ)

ﺑﺪﻭﻥ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﺎﺭ ﭘﻠﻚ ﻛﻪ ﺑﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺑﺪﻱ

ﻛﻨﺎﺭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ و ﺁﺭاﻡ ﻛﻪ اﺷﺘﺒﺎﻩ اﻱ اﺳﺖ اﺑﺪﻱ

ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺎﻣﻞ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ ﺑﻮﺩ

ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻔﻜﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ ﺧﻮﺏ

ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﺧﺪاي ﻛﺎﻏﺬﻱ اﻡ ﺭﻭﻱ ﻃﺎﻗﭽﻪ اﺳﺖ

ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺷﻤﺎﺭﻩ اﻱ ﺩﻩ ﺭﻗﻤﻲ اﺳﺖ

ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﭘﻨﺒﻪي ﺷﻚ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ و ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﻴﺒﺎﻓﻢ

ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ اﻡ اﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﻢ
ﻛﻢ ﺷﺪﻧﻲ اﺳﺖ

ﺩﺭﻳﺪﻩ و ﺑﻲ ﺣﻴﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ

ﻭﺣﺸﻲ و ﺑﻲ ﻫﻮا ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ

ﻣﻦ اﻋﺘﺮاﺽ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﺑﻪ ﻭاﮊﻩي ﻋﺸﻖ

اﺯ اﻳﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﻧﺎﻛﺠﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ

ﺳﮓ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ اﻡ

ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﺪ و ﮔﺮﺑﻪي ﻳﺘﻴﻢ ﺁﺳﻴﺎ ﻣﻲ ﺭﻗﺼﻴﺪ

ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ اﻋﺘﺮاﺿﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﻌﺪﻩي ﺧﻠﻖ ﻣﻴﭽﺴﺒﻴﺪ

ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﺸﺖ ﺧﻮﺩﻛﺎﺭﻡ ﮔﺮﻩ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ

ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺗﺎﺑﻮ ﻫﺎﻱ ﺷﻜﺴﺘﻪ اﺯ ﻛﺎﻏﺬ اﻡ ﻣﻴﺮﻳﺨﺖ

ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﺟﻮﻙ ﺑﻮﺩ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ و ﺁﺭاﻣﻲ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺮا ﻣﻴﺪﻳﺪ

ﻛﻪ ﻣﺮا ﻧﻮﺷﻴﺪ

ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﺪ

ﻛﺴﻲ ﻛﻪ اﺯ ﻣﻐﺰ ﺳﺒﻚ و ﺳﺒﻜﻬﺎﻱ ﻋﺎﺩﻱ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺭ اﺳﺖ

ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺣﻠﻘﻪ اﺵ ﭘﻴﺶ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺎﻓﻆ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﻌﺘﺮﺿﻢ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﻨﻲ

ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺮا ﻛﺎﻣﻼ ﺧﻮاﻧﺪﻩ اﺳﺖ

ﺑﺮاﻱ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ و ﺁﺭاﻡ

ﻋﻠﻲ ﺭﻭﺣﻲ