تو که دستهای ظریفت بوی بادامِ تلخ میدهد
که پر از خاصیتِ عشقی ولی طعم زهر میدهد
که ثانیه ثانیه بودنت اجبار است مثل زندگی
که با تو خیسِ بارانم در کویری که بوی ابر میدهد
میترسم از کسوفِ لبانت در خسوفِ لبم
که جاذبه ماه میشوی به جذر و مٔدِ تنم
میترسم بروم بالا از نردبانِ هم آغوشی
که بروی پائین و لذتِ رضایت و فراموشی
که روی این تختِ نرم سخت دوستت میدارم
که گاهی که در مقابلت کمم سخت از تو بیزارم
که درکِ تو مثلِ بازیِ سنگ و کاغذ و قیچی
که بعد از لمسِ تو واژه واژه ترانه میبارم
که روی کاغذِ دلت منم و جوهرِ گس سپید
که این جهانِ قدیم آماده نیست برای واژهٔ جدید
و میانِ ما کودکمان بود که بوی خستگی میداد
که منم عاشقی که بدستت لیونِ چای و شکلات میداد
و باز تو کاملا زنی کاملا سخت و نرم در یک آن
که من کاملا کودکم در فهمت ولی باز کنارم بمان
علی روحی